(( صبح روز چهارم از شدت تشنگی به شبنم هایی که روی علف های هرز نشسته بود روی می آوردم.
لب خشک و ترک خورده را به قطره های شبنم نوک علف ها چسباندم.ولی این مقدار حتی نتوانست لب های خشک مرا تر کند تا چه رسد به رفع عطش.
آفتاب در ادامه ی حرکت خود آرام آرام به بالای سر من رسید.
تصمیم گرفتم به هر قیمت که شده خود را به بالای سر جنازه ای که در سه متری ام افتاده بود برسانم. امید داشتم که در قمقمه ای که به فانسقه اش بسته بود آب باشد.
با هر مشقتی بود خود را به جنازه رساندم و با دندان ، قمقمه را از فانسقه بیرون آوردم.
قمقمه را بین دو ساعد دستم قرار داده و با دندان در آن را باز کردم اما به محض اینکه خواستم قمقمه را به دهانم نزدیک کنم از دستم رها شد و به زمین افتاد و آب آن جاری شد و حسرت آب از دست رفته ، تمام وجودم را گرفت.
چشمانم تحمل دیدن ای صحنه را نداشت .
رمل ها خیلی سریع آب را مکیده بودند ))
Design By : Pichak |